فرشته آسماني من

دو سال گذشت

 دختر قشنگ و ناز من  منو ببخش كه تو اين چند وقت برات ننوشتم  زندگي ما دستخوش تغييرات بزرگي شد و خدا رو شكر كه همه اتفاقات خير بود تو كه واسه خودت خانومي شدي                               ماماني زياد حرف نميزني ولي مامان و بابا رو خيلي قشنگ ميگي الهي قربونت برم ما مجبور شديم براي چند وقت بيايم دبي زندگ كنيم تو شدي همدم مامان من و تو از صبح تا شب باهم تنهاييم مامان ببخش اگه يه موقع ها عصبي و ناراحت سر تو داد ميزنه غربت سخته  ولي از اين كه تو رو اين جا دارم خوشبختم و شاكر ماماني حسابي شيطون شدي و حسابي هم كم خواب اشكال نداره بيشتر ...
4 اسفند 1393

٢ ماهگي

حلماي قشنگم ٢ ماهت تموم شد مباركت باشه ماماني... شنبه واكسن زدي الهي بميرم كه اشكت دراومد تا حالا اشك نداشتي دلم كباب شد و منم پا به پات گريه كردم اما خدا رو شكر الان ٢ روز گذشته و تو اروم شدي..... قربونت برم كه نميتونم ١ ساعت تو رو تنها بذارم چون همش دلت ميخواد مموشي مامان رو بخوري .....اشكالي نداره سالم و سرحال باشي من راضيم....ولي خوب وقتي ميريم خونه خودمون نميتونم شام درست كنم يا ناهار بخورم....فداي سرت ماماني... الانم نيم ساعت كه خوابيدي ايشاله حساسيت هم خوب بشه كه اذيت نشي ماماني...... خدايا همه بچه هاي مريض شفا بده و دختر منم هميشه سالم و سلامت باشه... سر فرصت ميام عكساتو ميذارم
2 بهمن 1391

24 روزگی

حلمای مامان سلام.... 24 روز پیش تو بدنیا اومدی و زندگی ما رو عوض کردی...خوش اومدی عزیزم.....خاطرات زایمان رو بعدا برات مینویسم.... فعلا که مامان جون شب و روزمون با هم قاطی شده اشکال نداره قربونت برم همه میگن تا چهل روزگی حوب میشه..ایشاله عزیزم....فعلا که خونه مامان مینا هستیم و حسابی بهمون خوش میگذره.... وقتی نشستم و تو شیر میخوری همش دعا میکنم قسمت همه اونایی که دوست دارن نی نی داشته باشن بشه... مخصوصا دوستای کلوپم......خدایا شکرتتتتتتت و هزار بار شکررررررر.... اینم یه عکس خوشگل از تو عزیز دلم ...
23 آذر 1391

چند ساعت باقی مونده

عشق مامان سلام.... فقط چند ساعت دیگه مونده که بیای بغلم....نمیدونی مامان جونم چه حالی دارم بابایی هم همینطور.... هم ساک تو رو آماده کردم هم ساک خودم.....دختر قشنگم دعا کن مامانی برای همه خاله ها دعا کن... اونایی که نی نی توی راه دارن و اونایی که نی نی میخوان..... 9 ماه با هم بودیم و من قشنگترین لحظات رو با تو تجربه کردم....دلم برای تمام روزهای که تو. تو دل من بودی تنگ میشه مامان جونم.... عزیزدل من بیا به دنیا که من وبابا هر چه در توان داریم میذاریم که تو از زندگیت لذت ببری و خوشبخت بشی خدایا شکرت و هزار مرتبه شکر برای زندگی قشنگی که بهم دادی..... خدایا کمکم کن.... خدایا همه نی نی که توی راه هستن صحیح و سالم بیان بغل ماماناش...
29 آبان 1391

روزهای انتظار

عشق مامانی عزیزم.... از اول آبان مامان نشسته خونه که حسابی خودشو و تو رو تقویت کنه که تو یزرگ شی و قوی و بیای بغلم.... اول آبان اتاقت چیدیم....دست بابا امیر و مامان مینا درد نکنه...البته خاله شیوا هم خیلی زحمت کشید...ایشاله واسش جبران میکنیم...خیلی قشنگ شده مامانی عین خودت عزیزم... از وقتی اتاقت چیدیم بی تاب تر شدم که این روزا بگذره و بیای بغلم.....فرشته من تو هنوز آسمانی هستی دعا کن مامان....واسه همه دعا کن..... بیا عزیزم که به زندگی من و بابایی رنگ بویی دیگه ای میدی....ما بی صبرانه این روزها رو انتظار میکشیم... از خدا میخوام که صحیح و سالم بیای بغلم...همیشه سالم باشی و از زندگی لذت ببری و همیشه شکرگذار خدای مهریون باشی..... این...
14 آبان 1391

هفته 34

سلام قشنگ مامان.....خوبي عزيزم....حسابي قوي شدي مگه نه؟ خدايا شكرت چه دوران قشنگي رو تجربه ميكنم....وقتي تكون ميخوري و شكم منو اين ور اون ور ميكني انگار همه دنيا مال منه...ميدونم كه دلم واسه اين روزا تنگ ميشه اما اون موقع خودت كنارمي ماماني.... البته سختي هم زياد داره اما فداي سرت .....تو صحيح و سالم باش من همشو تحمل ميكنم..... بلاخره جمعه بابا رو از اتاق انداختيم بيرون و اتاق شد براي تو ....هفته ديگه هم تخت و كمد ميارن.... بابايي خيلي دوست داره.... ماماني امروز رفتيم تو هفته 34....ديگه چيزي نمونده كه بياي بغلم.....حسابي بزرگ شو و قوي ... دعا كن تو اين چند هفته باقيمانده همه چي خوب باشه تو بياي بغل مامان و بابا.... خدايا شكر...
25 مهر 1391

هفته 28

سلام دختر قشنگ مامان...عزيز دلم... همه دنيا رو به يه لگد تو ، تو شكمم نميدم....ماماني خيلي دلم ميخواد اين روزا زودتر بگذره تو بياي بغلم... بابايي هم بي صبرانه منتظره....قربونت برم كه حسابي داري بزرگ ميشي و شكم مامان هم بزرگ شده هر روز بيشتر از روز قبل دوستت دارم عزيزم..... دعا كن ماماني واسه همه دعا كن....حسابي بزرگ شو و قوي....
18 شهريور 1391

سونو گرافي

عزيز دلم سلام... چهارشنبه رفتم سونو گرافي و ديدمت الهي من قربونت برم....بابايي نبود رفته بود ماموريت با مامان مينا رفتم اونم اومد تو اتاق ديدت... خيلي لحظه خوبي بود خانم دكتر همه جاتو بهمون نشون داد....دستات و پاهات و صورتت....من و مامان مينا اشك ميريختيم....البته تو دستت روي صورتت بود قربونت برم من....ولي بلاخره صورت قشنگت به مامان نشون دادي.....اصلا دلم نميخواست اون لحظه تموم بشه...شانس ما دستگاه سي دي خراب بود نشد واسه بابايي سي دي بگيرم...وزنت 450 گرم بود حسابي قوي شو مامان جونم.... ايشاله قسمت همه اونايي كه دوست دارن بشه .....و خدا به همه يه ني ني سالم بده..... خدايا شكرت به خاطر نعمت قشنگي كه بهم دادي...بهم توانايي بده بتونم خو...
7 مرداد 1391

نيمي از راه

سلام دخمل ناز من.....حالت خوبه؟ ديروز رفتم دكتر صداي قلبت شنيدم اي جانم قربونت برم.....ضرباتت رو هم حس ميكنم..... عزيزم نيمي از با هم بودنمون گذشت....از طرفي فكر ميكنم زود گذشت از طرفي هم دلم ميخواد زودتر بگذره بياي بغلم...... امروز من و بابايي داريم ميريم كيش....البته تو هم هستي ماماني....ايشاله دفعه ديگه كه بريم مسافرت تو توي بغلمي.... ديگه مامان مينا حسابي مشغول خريد كردن واسه تو....البته خاله شيوا نميدوني چه ذوقي داره...رفته برات يه صندل خريده....اينقدر نازه....دستش درد نكنه...ايشاله تو عروسيش جبران ميكنيم حسابي.... ماماني حسابي قوي شو و بزرگ.....عاشقتم خداي مهربونم مواظب دخترم باش.....خداي مهربونم شكرت به خاطر همه چي...... ...
26 تير 1391